مؤلف: محمدرضا افضلی




 
بحر وحدنی است جفت و زوج نیست *** گوهر و ماهیش غیر موج نیست
ای محال و‌ای محال اشراک او *** دور از آن دریا و موج پاک او
نیست اندر بحر شرک و پیچ پیچ *** لیک با احول چه گویم هیچ هیچ
چون‌که جفت احولانیم‌ای شمن *** لازم آید مشرکانه دم زدن

این دریا دریای وحدت است و نظیر و همتایی ندارد. گوهر و ماهی‌اش تنها موج است. منظور بیت این است: وجود، یکی است و تالی ندارد و آن‌چه به صورت موجودات و کثرات دیده می‌شود، شأنی از شئون و جلوه‌ای از جلوه‌های حضرت حق است. چنان که موج، وجودی مستقل از دریا ندارد؛ دریایی که گوهر و ماهی آن هم خود آن است و وجود جداگانه‌ای ندارد.‌ ای حقیقتی که محال اندر محال است که شریک و همتایی داشته باشی! خیال باطلِ شریک داشتن از ساحت مقدس تو به دور باد، در دریای حقیقت، شرکت و کثرتی راه ندارد. اما به کسی که چشم باطنی‌اش کثرت‌بین است، چه بگویم. مسلّماً هیچ اندر هیچ؛ یعنی به کسی که حقیقت را شقه شقه کرده و جنگ هفتاد و دو ملت به راه انداخته، چیزی نمی‌توان گفت.‌ ای بت‌پرست! چون با کثرت‌بینان قرین شده‌ای، ناگزیر باید مانند اهل شرک سخن بگویی. مولانا می‌گوید: هستی، یکی است و آن پروردگار است، اما با این دنیاداران، من ناچار طوری سخن می‌گویم که انگار هستی‌های جداگانه‌ای هست.

آن یکی زآن سوی وصف است و خیال *** جز دویی ناید به میدان مقال
یا چو احوال این دویی را نوش کن *** یا دهان بر دوز و لب خاموش کن
یا به نوبت گه سکوت و گه کلام *** احولانه طبل می‌زن والسلام
چون ببینی محرمی گو سرّ جان *** گل ببینی نعره‌زن چون بلبلان
چون ببینی مشک پر مکر و مجاز *** لب ببند و خویشتن را چون خنب ساز
دشمن آب است پیش او مجنب *** ورنه سنگ جهل او بشکست خنب

وحدت حقیقی فراسوی توصیفات و تسریحات است، زیرا در عرصه‌ی گفتار، فقط کثرت در می‌آید و هیچ کس نمی‌تواند با سخن، توحید راستین را بیان دارد. چون وقتی می‌گوید من خدا را به صفت توحید، وصف می‌کنم، همین کلام، حاوی تناقض است، زیرا با این کلام قائل به دو وجود شده است: یکی «من» و دیگری «خدا». از این‌روست که گفته‌اند: «من عرف الله کل لسانه». یا مانند آدم‌های کثرت‌بین، شرک و دوگانگی را نوش جان کن، یا دهان خود را بربند و کاملاً ساکت شو، زیرا حقیقت توحید در خموشی است. هر قدر بخواهی توحید را به صورت خالص بیان کنی باز قادر نخواهی بود، زیرا وصف تو از کلماتِ حادث، مدد یافته است و چگونه می‌توان با کلمات حادث، قدیم را وصف کرد. هرگاه کسی را محرم اسرار دیدی، اسرار جان را برای او بگو. چنان‌که وقتی محرمی هم‌چون گل دیدی مانند بلبلان فریاد برآور و کشف اسرار کن. اما هرگاه مشکی پر از حیله و کذب دیدی، لب از سخن فروبند و خود را مانند خمره، خشک لب نشان بده؛ یعنی اسرار حقانی و معارف ربّانی را برای آدم‌های بی‌حقیقت بیان مکن. آن شخصِ بی‌حقیقت، دشمن آب حقیقت است. در نزد او سخن مگو، وگرنه با سنگ جهالتِ خود، خم وجود تو را خواهد شکست.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول